کتاب های موسوم به «روانشناسی زرد» و علت فروش بالای آنها در گفت و گو با دکتر امیرحسین جلالی (روانپزشک)
سوال اول اینکه روانشناسی زرد چیست و تفاوت آن با روانشناسی به عنوان یک دانش کجاست؟
سابقه چیزی که تحت عنوان روانشناسی زرد یا Psychology Yellow در سالهای اخیر مطرح شده، به مطبوعات برمیگردد. در واقع ما یکسری مجلات و نشریاتی داریم که در رده مطبوعات عامهپسند طبقهبندی میشوند؛ به معنای اینکه محتوای تولیدی آنها بیشتر به کار تفنن و سرگرمی و تفریح میآید. این نوع مطبوعات با بخشی از نیازهای در دسترس آدمی و نیازهای سطحی در ارتباط هستند؛ مایحتاجی که ارضای آن سهلتر است و الزاما از عمق زیادی هم برخوردار نیست بلکه کنجاویهای ما را در زمینههایی نظیر اطلاع از زندگی ستارههای سینما، ورزش و حواشی اینچنین ارضا میکند. معرفت یا معلومات خاصی را که سازنده باشد، به معلومات فرد اضافه نمیکند. روانشناسی زرد هم چیزی فراتر از این نیست. روانشناسی علم است و از تمام اصول و ضوابط و چهارچوب و مقررات دانش پیروی میکند.
خب برخی علوم به زبان مردم ترجمه میشود. روانشناسی قرار نیست به شکلی کاربردی برای مردم بازنویسی شود؟ اگر بشود لزوما زرد است؟
بسیاری از علوم طبیعتا به زبان مردم میتواند ترجمه شود؛ در قالب توصیههایی کاربردی که به درد مردم بخورد و به زبان آنها نزدیک باشد. به عنوان مثال از یک متخصص قلب یا فشار خون انتظار میرود که کار قلب، سیستم فشار خون و بیماریهای عروقی را بداند، داروهای آن را بشناسد و بیماریهای مربوط به آن را تشخیص بدهد و درمان کند. ولی معنایش این نیست مردم نیازی به آگاهی از این علوم ندارند. بخشی از این دانش که با رژیم غذایی، شیوه مراقبت از قلب، شیوه شناسایی به موقع بیماری و اطلاعاتی از این دست، مرتبط است باید به زبان مردم ترجمه شود و در اختیارشان قرار گیرد. پس به عبارتی ما میتوانیم کتابهایی داشته باشیم که دانش روانشناسی را به زبان مردم و زبان عامیانه ترجمه کند و برای بهتر شدن سلامت روانیشان به آنها کمک کند. اما تفاوت این کتابها با فرقهها، گروهها یا دستههایی که روانشناسی و توصیههاشان، توصیههای به اصطلاح زرد است، این است که در حقیقت به شما شبه توصیه ارائه میدهند و آنچه در اختیارتان میگذارند شبه معرفت است؛ دانش حقیقی نیست. میتوان گفت فریبی است که در شکل و شمایل و جلد اطلاعات و معلومات علمی به خورد افراد داده میشود. دقیقا شبیه همان چیزی که در مطبوعات زرد داریم. تاریخ تولد فلان هنرپیشه، طلاق فلان بازیگر، اینکه با چه کسی ازدواج کرده، میزان درآمد یک سلبریتی و اطلاعاتی از این دست، صرفا کنجکاوی ما را ارضا میکند اما چیزی به ما اضافه نمیکند و معرفتی به ما نمیدهد. اینها شبه معرفت هستند. چرا شبه معرفت هستند؟ به خاطر اینکه صورتبندیشان شبیه صورتبندیهای اطلاعاتی ارائه میشوند اما در حقیقت محتوایی ندارند.
مرز بین این دو را چطور میشود تشخیص داد؟
اصولاً دانش برای این است که ما بتوانیم بهتر زندگی کنیم. برای این است که ما بتوانیم پدیدهها را سادهتر کنیم و قابل شناسایی کنیم ولی دانش قرار نیست از پیچیدگی پدیدهها بکاهد و همه چیز را یکدست کند. ویژگی روانشناسی زرد این است که میخواهد همه چیز را در قالب توصیه و فرمول دربیاورد و به ما بگوید که میتوانیم مسیرهای طولانی را ساده کنیم.
در واقع به قیمت از دست رفتن حقیقت، چیزی را به مخاطب ارائه میدهد که دوست دارد نه آنچه نیاز دارد.
دقیقا. ببیند؛ از طریق یکسری کلیدواژههایی شما میتوانید روانشناسی زرد را شناسایی کنید؛ موفقیت، خوشبختی، ثروت، زندگی سعادتمند، شادکامی، زندگی جنسی بهتر، زندگی زناشویی بهتر و... یعنی ارضای نیازهای اولیه روحی انسانها، هدف روانشناسی زرد است.
ما بعضی از این کلیدواژهها را در کتابخانه ملی جست و جو کردیم و به سه کلیدواژه مهم رسیدیم؛ موفقیت، ثروت، قدرت (البته نه به معنای سیاسی بلکه توانایی). کتابهای این حوزه عموما از این سه کلیدواژه در عناوینشان استفاده کردهاند.
دقیقا. در واقع گام اول، شناسایی این کلیدواژههاست. یعنی آنچه بشر در سطحیترین و در دسترسترین شکل ممکن به آن نیاز دارد. آنچه همه ما به آن محتاج هستیم. البته طبیعتا همه ما فرض داریم فرزند بهتری تربیت کنیم، توانمند باشیم، ثروت بیشتری به دست بیاوریم، از روابطمان رضایت داشته باشیم، در تحصیل موفق باشیم و در کل عنصر مفیدی برای خودمان، خانواده و جامعه باشیم. اما ماجرا در روانشناسی زرد چیست؟ ماجرا این است که هیچ روانشناس یا روانپزشکی به هیچکس قول نمیدهد که من در 10 جلسه تو را موفق میکنم! یا با 10 توصیه کاری میکنم که ثروتمند بشوی! وعدههای روانشناسی زرد عموما به این شکل است: «خوشبختی در 10 دقیقه»، «شادکامی در 5 روز» و....
شما دارید به کلیدواژه «ضمانت» اشاره میکنید. یعنی میگویید در روانشناسی زرد تضمین میدهند که مثلا اگر تو فلان توصیهها را عمل کنی قطعا به موفقیت، آرامش، پول یا امثال اینها میرسی. اما سوال من اینجاست که اگر روانشناسی در شکل علمی آن، دانش باشد چطور نمیتواند تضمین بدهد؟ خب دستکم بخشی از علم روانشناسی ریشه در تجربه بشری و بیرون کشیدن نظریات بر اساس تجربه دارد. اگر اینچنین است و دانش است، چرا نمیتواند تضمین بدهد؟ چرا اگر روانشناسی تضمین بدهد به آن میگوییم «روانشناسی زرد» و اگر تضمین ندهد میشود «روانشناسی علمی»؟
برای پاسخ به این پرسش اجازه بدهید از روانپزشکی مثال بزنم. فرض کنید مریض افسردهای به من مراجعه میکند. اولین بار هم هست که افسرده شده. من میتوانم بگویم که اگر تو دارویت را در مدت مناسب، به مقدار کافی بخوری، ظرف شش ماه سلامتت را باز خواهی یافت. متوجه هستید؟ داروی مناسب، مقدار کافی، شش ماه وقت. بعد از آن هم در کارت ضمانت مینویسم تداوم بهبودی مستلزم این است که مثلا برای مدتی دیگر، دارویت را مصرف کنی و فلان درمان روانشناختی را هم همراه آن انجام بدهی. باید وضعیت زندگیات را از استرسهایی که درباره آن صحبت کردهایم و عواملی که ایجاد تنش میکند خالی کنی و در کل برای حل کردن معضلاتی که به آنها دچار شدهای تلاش کنی. یعنی چه؟ یعنی وقت بگذاری، سعی کنی و عرق بریزی. اما روانشناسی زرد به شما میگوید من در عرض مدتی بسیا رکوتاه، بدون صرف وقت و بدون سعی و تلاش، قطعا این را به تو میدهم! تو هم نیازی نیست عرق زیادی بریزی! فقط به توصیههای من گوش کن! فقط به راهی که من میگویم عمل کن! من خیلی زود تو را خوشبخت میکنم! سرعت را در واقع بالا میبرد. اما حقیقت این است درمان کامل اولا طول میکشید و دوم اینکه دستآوردهایش اندک و عموما شکننده است.
معجزهآسا نیست....
بله. اصلا اینطور نیست. نکته بعد هم اینکه ما در حقیقت وقتی میخواهیم کسی را درمان کنیم روی نقاط قوتش تکیه میکنیم که نقاط آسیبپذیری و ضعفش را کم کنیم اما روانشناسی زرد دقیقا روی نقاط ضعف و شکنندگیهای ما دست میگذارد. به عنوان مثال من افسرده شدهام. حالا جدای از جنبههای ژنتیک، یکی از دلایل روانشناختی افسردگی این است که من تحمل ناکامی ندارم. پنج ناکامی پی در پی داشتم و این باعث شده که من افسرده شوم. خب این یکی از عوامل روانشناختی مؤثر در افسردگی است. من هم باید در درمان بیاییم روی این کار کنم که تحملم را برای ناکامی افزایش بدهم و روی این مسآله کار کنم که بپذیرم بخشی از زندگی ناکامی است. اینکه من انسانم و محدودیتهای انسانی دارم و اصولاً قرار است در مقاطعی کامیاب نباشم. ولی روانشناسی زرد دقیقا میآید روی این نکته دست میگذارد که تو نمیتوانی ناکامی را تحمل کنی؟ بیا به توصیههای من عمل کن تا کامیاب شوی، تا فورا به خوشبختی برسی.
مقصودتان راه میانبر است؟
مقصودم این است دست روی نقاط آسیبپذیر من میگذارد و از همان استفاده میکند. به جای اینکه به من یاد بدهد باید صبر داشته باشم و ناکامی را تحمل کنم، به من میگوید لازم نیست صبر داشته باشی و ضرورتی هم ندارد ناکامی را تحمل کنی. با من و با توصیههای من و با کلیدهای طلایی من، در مدتی کوتاه کامیاب خواهی شد.
حالا فرض کنید اگر همین روانشناسی زرد بتواند در تحمل و صبر کمک کند، همان شبه توصیههایش انگیزهای در من تزریق کند و استرسم را کم کند چه ایرادی دارد؟ اگر چنین کاری کند، در این حد هم به نظر شما کارکرد مثبت ندارد؟
من حکم قطعی و دربست بر منفی بودن آن نمیدهم. به اعتقاد من هر روشی، هر توصیهای، هر اقدامی که بتواند رنج انسانها را کم کند، میتواند مفید باشد. ولی مسألهای که هست این است که به باور من، روانشناسی زرد، نقش مخدر را ایفا میکند. یعنی نه تنها انگیزشی در افراد ایجاد نمیکند بلکه مانع از پویایی فرد و اجتماع میشود.